سلام به تعجب
که گل کاری ابتدای قریه بود...
بی درنگ و بدون امضا احمدرضا احمدی را به یاد می آوریم . واین درست است که در نخستین برگهای ورودش به جهان شعر فارسی همین حس – حس شگفت زدگی – اثر او را مشخص می کرد:
چند لحظه تعجب وسپس چراغها در روح آدمی روشن می شود.چه کس جز او می تواند این همه به ظاهر ساده وبدیهی حرف بزند ودر عین حال تقلید ناپذیر باشد؟
آه چه سبک بود پاییز/ من وساعتم زیر باران زرد خفته بودیم /تنها قلبم بیدار بود و کار می کرد...
نیم قرن پیش در سالهای میانی مدرسه دارالفنون احمدرضا به سراغم آمد و یاد آور شد که در سال دوم ابتدایی مدرسه ادب همکلاس بودیم.من شکل مبهم از کودک خوش لباس اما گوشه گیر باز می دیم که لابد ربطی به جوان خوش قیافه شوخ وآتش پاره سالیان بعد نداشت.سپس در پایان دبیرستان ما دوتن همراه چند تن از نویسندگان نو پایی که اندکی بعد آوازه ای بلند یافتند گروه هنری طرفه را بر ساختیم،دیری نپایید که ما نیز با همه ی تفاوت سبک ونوع نگاه به ادبیات جزء برگزیدگان نسل خویش در دهه 40 نامبردار شدیم .البته مسیر احمدرضا دشوار تر بود.چرا که یکسره خلاف جریان پسند روزگار شنا می کرد.حتی امروز نیز نمی توان به قطع ویقین گفت چرا اثر احمدرضا به دلها می نشیند؛ چون مسلم می دانم که نه به خاطر حُسن غریب ومعنی بیگانه در واژگان اوست و نه به خاطر ته رگ فلسفی یاطنز عمیقی که غمنامه را در اثرش متعادل می کند.و نه به دلیل هذیان های هنری اش،که مقلدان او را به پرت و پلا می افکند.
اثر احمدرضا دل نشین است؛چون فراتر از این ارزش هایی پر تردیدکه نام بردم.شعر احمد رضا از نوع طلسم, نوعی جادو و یا سحرحلال سرچشمه می گیرد.که در تمام شعرهای خوب دنیا وجود دارد.
همراه شما آرزو دارم که قلبش همچنان بیدار باشدو آفتاب خود را به تاریکی های زمانه ما بیا فشا ند.همان آفتابی که آواز مردم ایران را می شناسدو ستایشگر زیبایی و آزادگی اوست.
شما دوستداران هنر در بندرعباس تاریخی به افتخار سالروز تولد او گرد هم آمده ایدمن نیز با یاد آوری این سطر های احمد رضا احمدی به رفیق دیرینه ام درود می فرستم.
آوازت آفتاب را
از مَه به روشنایی ترجمه خواهد کرد
آن ها را تقلید خواهد کرد
آن ها را نخواهد شکست.
متشکرم محمد علی سپانلو
29 اردی بهشت تهران